۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

دریای من

امشب چه غوغا کرده ‏اى، طوفان چه برپا کرده‌اى

 

در سرزمین سینه‏ ام، دل را چو دریا کرده‌اى

گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى

 

اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کرده‌اى

تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟

 

تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کرده‌اى؟

کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟

 

بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کرده‌اى

پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر

 

آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کرده‌اى

آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن

 

آیا به عمرت اینچنین موجى تماشا کرده‌اى

پرشور گردیده دلم، با آنکه نزد ساحلم

 

مى‏میرم از این تشنگی، از ما چه پروا کرده‌اى

بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو

 

از آبِ روى من عجب ابرى مهیا کرده‌اى

شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من

 

باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کرده‌اى

دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو

 

با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کرده‌اى

دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر

 

مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بی‌جا کرده‌اى

 

(استاد پناهیان)بهار 79

 

۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا ..

خدا بهترینها را برایت رقم زده

ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم وشعور
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق
غافل ازاینکه اگر درتمام این موارد
فقط کمی صبوری کنیم
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم
گاهی متفاوت باش
بخشش را ازخورشید بیاموز
محبت را بی محاسبه پخش کن
دروازه های قلبت رابه روی همه بگشا
وبدان خدا بهترینها را برایت رقم زده

۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۰:۴۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا ..

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

باید از نو شروع کنم قصه را. بی هبچ انتظار و توقعی از آدم ها؛ نمی دانم چطور می شود هم با آدم ها دوست بود و هم هیچ انتظاری از آنها نداشت فقط این را می دانم که باید بی توقع ترین آدم روی زمین بشوم. راستش چاره ی دیگری نمانده...

هر چند ته ِ دلم بگویم: رودم و با گریه دور می شوم از خویش...* اما تو بشنو: می روم به دریا بپیوندم...



اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

محمد علی بهمنی...

                                                       

۰۴ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا ..