۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

آه ای دل مغموم



آه ای دل مغموم...

 آروم باش آروم...

ای حال نامعلوم...

 آروم باش آروم...
همیشه اونطوری نمیشه که ما فکر می کنیم
۲۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا ..

نیمه جانی بر کف

نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود
وحشتی بیگانه در سراپای وجود
لذتی پرآشوب پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشیم
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از منو تو هیچکس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود

۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
علیرضا ..

خدایی هست امید هست

خدایا
دست هایم به آرزوهایم نرسید آنها بسیار دورند !
اما درخت همیشه سبز صبرم می گوید :
 امیدی هست ؛
 دعایی هست ؛
 خدایی هست ...
پس محال است غمی باشد...
دستاتو از دستم نگیر....

۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۵ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
علیرضا ..

عاشقانه

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بالِ پروانه ی من چه کردی

ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟

جهان من از گریه است خیسِ باران
تو با سَقف کاشانه ی من چه کردی؟

۰۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۰ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا ..