آخرش رفتی و من هم 

....که زمین گیر شدم

عمران میری

دیروز امتحان داشتم رفتم   ولی بدون مطالعه امتحان دادم و احتمال افتادنم زیاد است، این روزا بیشتر به ترک تحصیل فکر می کنم چون واقعا دیگه انگیزه و رمقی ندارم.

دیروز آرزو می کردم کاش از روستا برای ادامه تحصیل به رفسنجان نمیرفتم  ،الان نگاه می کنم که اگر به رفسنجان نرفته بودم  الان داشتم بیخیال زندگی می کردم و همون زندگی ساده را ادامه می دادم.  اما الان به حساب خودم درس خوندم ولی شرایطم داغونه و زندگی بهم ریختگی بدجوری داره

سرم آن قدر سنگینی می کند که حساب ندارد. دیگه موقعی از هیچ کس حتی خودم خیر ندیدم دیگه باید نا امید بشم.

تو این دنیا هیچ کس،هیچ کس منو درک نمیکنه و همه فک میکنن خیلی خوب و شادم. قبول دارم ظاهرم آرومه ولی رسما داغونه.

در کل یادم میاد از همون بچگی با بدبختی های روزگار صبر کردم الان هم همینطور .

واقعا دیگه موندم و درمونده شدم.

واقعا دیگه نمی کشم خدا یه فرشته ای هم میخواستی بهم بدی اونم رفت دیگه من به چی باید امید داشته باشم. 

آن قدر بهم امید دادی اما رفت......

مرا امیدی ده با بازگشت او

بازم چاره ای ندارم بر خدا توکل می کنم.😔