الهی....
گفتی کریمم
امید بدان تمام است
نا امیدی حرام است
*خواجه عبدالله انصاری*
الهی....
گفتی کریمم
امید بدان تمام است
نا امیدی حرام است
*خواجه عبدالله انصاری*
اگر خدا بخواهد فردا عازم اهواز هستم برای کسوت خادمی
خرمشهر اردوگاه فاطمه الزهرا ابتدای جاده شلمچه روبروی یادمان نهر خین در خدمتم
امروز رفتم مشاوره یک حرف قشنگی زد و به دلم نشست
"دلت گرم و سفت و محکم باشه"
همین جمله خیلی برام تاثیر گذاشته و انگیزه زیادی پیدا کردم
روز اخری که می خواستیم از مشهد برگردیم رفتیم دم بازار رضا مهمون فرمانده حوزه و چند تن از دوستان آب نارنگی بخوریم
دوستان رفتن این اب نارنگی ها رو تهیه کردن همه شور کردن به خوردن بعد متوجه شدیم نارنگی ها شلیده بودن :دی
همه رو نصف خورده گذاشتیم تو سینی رفتیم پیش فروشنده یارو گفت به من ربطی
نداره ما هم گفتیم زنگ میزنیم تعزیرات گفت نه بعدش فرمانده حوزه گفت نظامی
هستم تمام پول رو بعپه علاوه یه هزار تومنی بیشتر گذاشت روش بهمون داد
ما ادم های نفهم رفتیم تو سرمای زمستون یخ در بهشت خریدیم من یکی تا نزدیک
های تربت حیدریه داشتم اینا رو میخوردم خیلی اون روز خوش گذشت
ربطی به خاطره نداره
*عکس پیوست مال روزی که تو مهمانسرا امام رضا بودیم
حال بعد از چند وقت دوباره حس نویسندگی پیدا کردم
نمیدانم آینده ام چه می شود
در بعضی مسائل واقعا گیر کردم
و برام دغدغه شده و تنها راه حلشون اینه که بهشون فکر کنم ولی خیلی سخته
چند وقت دوران دانشجویی ام شروع شده ولی تو این دوران احساس حقارت و پوچی می کنم
هر چقدر می گذرد زندگی سخت تر می شود و بار مسئولیتمان زیاد
بازم باید به خدا پناه بیاورم که ارامش جانم هست
چه حس خوبی هست موقعی داری قدم میزنی گوشی تو بیاری بیرون و به معلم ها و دوستات زنگ بزنی ادم حس تازگی میکنه