بی " تو"
تمام ذوق ها
کور می شوند...
امروز رفتم مشاوره یک حرف قشنگی زد و به دلم نشست
"دلت گرم و سفت و محکم باشه"
همین جمله خیلی برام تاثیر گذاشته و انگیزه زیادی پیدا کردم
روز اخری که می خواستیم از مشهد برگردیم رفتیم دم بازار رضا مهمون فرمانده حوزه و چند تن از دوستان آب نارنگی بخوریم
دوستان رفتن این اب نارنگی ها رو تهیه کردن همه شور کردن به خوردن بعد متوجه شدیم نارنگی ها شلیده بودن :دی
همه رو نصف خورده گذاشتیم تو سینی رفتیم پیش فروشنده یارو گفت به من ربطی
نداره ما هم گفتیم زنگ میزنیم تعزیرات گفت نه بعدش فرمانده حوزه گفت نظامی
هستم تمام پول رو بعپه علاوه یه هزار تومنی بیشتر گذاشت روش بهمون داد
ما ادم های نفهم رفتیم تو سرمای زمستون یخ در بهشت خریدیم من یکی تا نزدیک
های تربت حیدریه داشتم اینا رو میخوردم خیلی اون روز خوش گذشت
ربطی به خاطره نداره
*عکس پیوست مال روزی که تو مهمانسرا امام رضا بودیم
حال بعد از چند وقت دوباره حس نویسندگی پیدا کردم
نمیدانم آینده ام چه می شود
در بعضی مسائل واقعا گیر کردم
و برام دغدغه شده و تنها راه حلشون اینه که بهشون فکر کنم ولی خیلی سخته
چند وقت دوران دانشجویی ام شروع شده ولی تو این دوران احساس حقارت و پوچی می کنم
هر چقدر می گذرد زندگی سخت تر می شود و بار مسئولیتمان زیاد
بازم باید به خدا پناه بیاورم که ارامش جانم هست
چه حس خوبی هست موقعی داری قدم میزنی گوشی تو بیاری بیرون و به معلم ها و دوستات زنگ بزنی ادم حس تازگی میکنه
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
دور باید شد دور
می روم تا دگر نبینم بی وفایی ها را
می روم دور تر از این خاک غریب
گویند
پشت دریاها شهری است که در پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت
نمیدانم کجا دارم می روم روزهایی که داشتم و وقتم آزاد بود را از دست دادم ولی امروز با خودم فکر کردم که باید تلاش کنم تا به هدفم برسم
قرار گذاشتم از فردا چه را از فردا از همین الان برای تمام لحظات زندگیم برنامه بریزم و وقتمو خراب نکنم
وضع کنونی بسی خرابست